گزیده سخنان جان ماکسول

 

اگر مي خواهيد عرض خيابان را طي كنيد، يك يا دو درجه تغيير مسير، آسيبي به شما نخواهد زد. اما اگر مي خواهيد از عرض اقيانوس بگذريد چند درجه خطا در محاسبه مي تواند شما را به دردسر بيندازد.

 ***

درباره طول مدت عمرمان كاري از ما ساخته نيست، اما مي توانيم درباره نحوه گذراندن آن تصميم بگيريم.

 ***

دارندگان ديد بلند به هنگام رويارويي با مشكلات با تحمل جنبه هاي ناگوار و دفع آنها، مشكلات را به فرصت مبدل مي كنند.

 ***

بيشتر مردم در دامنه ي كوه، صعود را رها نمي كنند، بلكه آنها در نيمه ي راه صعود را رها مي كنند.

 ***

زياد كار كردن هنر نيست، هوشمندانه كار كردن هنر است.

 ***

مردم زماني به دانايي شما اهميت مي دهند كه بدانند به آنها اهميت مي دهيد.

 ***

اگر خود به خويشتن اعتماد نداريد، ديگران هم به شما اعتماد نخواهند كرد.

 ***

امروز بايد گامي شجاعانه برداريد تا فردا به اوج توانايي خود برسيد.

 ***

اگر كار ديروز به نظرتان بزرگ مي رسد، امروز كار مهمي انجام نداده ايد.

 ***

انسان موفق كسي است كه شكست مي خورد، اما خود را شكست خورده نمي داند.

 ***

من معتقدم موفقيت زماني به دست مي آيد كه يك قدم جلوتر برويم؛ يعني ضمن استقبال از ناملايمات و سختي ها شكست را بخشي از زندگاني خود بدانيم.

 ***

همه آدمهاي موفق، شكست را تجربه كرده اند، اما هرگز خود را شكست خورده و وامانده نپنداشته اند.

 ***

ديگران ما را آنگونه مي بينند كه ما خودمان را مي بينيم.

 ***

پيش از ْآنكه ديگران شما را باور كنند، شما آنها را باور كنيد.

 ***

اشخاص معمولاً به كسي كه به آنها توجه كرده است، علاقه نشان مي دهند.

 ***

تنها راه براي درهم شكستن ترس آن است كه با ترس خود روبرو شويد و به آن كاري كه از آن مي ترسيد، اقدام كنيد.

 ***

رهبر خوب پيروان خود را تشويق مي كند تا چيزي را به او بگويند كه نياز به داشتن آن دارد، نه چيزي را كه خوشايند اوست.

 ***

رهبران پيش از آنكه دست مردم را بفشارند، باید قلب آنها را تسخير كنند.

 ***

وقتي انسان اعتبار خود را هزينه مي كند، نمي تواند رهبر بماند.

 ***

هيچ كس رهبري كسي را كه خود را از ديگران بهتر مي داند، نمي پذيرد.

 ***

در دنياي كسب و كار، ابزار رهبري حقوق و درآمد است. بيشتر پيروان وقتي پاي گذران زندگي به ميان مي آيد، از رهبر خود به خوبي پيروي مي كنند.

 ***

در سازمان هاي داوطلبانه نمي توان پيروان را به زور وادار به همكاري كرد. اگر رهبر نفوذ نداشته باشد، كسي خواسته هايش را پاسخ نمي دهد.

 ***

براي برآوردن ميزان هوشمندي يك حاكم، نخستين روش اين است كه ببينيد چه افرادي را به دور خود گرد آورده است.

 ***

هيچ انساني كامل نيست، اما آدمهايي كه خيال مي كنند كامل هستند هرگز به درد كار تيمي نمي خورند.

 ***

براي ثمربخش كردن رهبري، رهبر بايد ديگر همكاران با نفوذ گروه را با خود از نردبان نفوذ بالا ببرد.

 ***

رئيس متكي به قدرت رسمي است، رهبر متكي به خيرخواهي است.
رئيس ترويج دهنده ترس است، رهبر تشويق كننده شور و دلبستگي به كار است.
رئيس مي گويد "من"، رهبر مي گويد "ما".
رئيس، عيب و ايراد را سرزنش مي كند، رهبر آن را برطرف مي كند.

 ***

مسئله اين نيست كه بر ديگران اثر مي گذاريم يا نه، بلكه آنچه اهميت دارد چگونگي اثرگذاري است.

 ***

هر پله روي پله قبلي بنا مي شود و اگر پله قبلي را از زير آن بكشند، فرو مي ريزد.

 ***

اگر استعداد داريد، اما تلاش و تحرك شما به جايي نمي رسد، احتمالا بر خود مسلط نيستيد.

 ***

وقتي كارتان تمام شد، دست از تلاش برداريد، نه وقتي كه خسته شديد.

 ***

ميل به تغيير، بدون انرژي براي تغيير، تنها افراد را دلسرد مي كند.

 ***

بزرگترين نبرد انسان عليه ناكامي نبردي است دروني نه بيروني.

 



تاريخ : سه شنبه 3 شهريور 1394برچسب:گزیده سخنان جان ماکسول ,سخنان بزرگان,جملات بزرگان,جملات حکيمانه,جملات عارفانه,جملات فلسفي,آي کيدو کي شين کاي, آموزش آي کيدو کي شين کاي, آي کيدو کي شين کاي قدرتمندترين آي کيدو دنيا, آي کيدو کي شين کاي پيشرفته ترين آي کيدو جهان, محمد شاملو دان 10 آي کيدو کي شين کاي, محمد شاملو بهترين شيهان آي کيدو ايران , آي کيدو, آموزش آي کيدو, آي کيدو به صورت خصوصي, آي کيدو را ياد بگيريد, از خود دفاع کنيد, دفاع شخصي, بهترين ورزش دفاع شخصي, آي کيدو خصوصي, آي کيدو با بهترين مربي, آموزش آي کيدو با بهترين مربي ها, آي کيدو, آموزش آي کيدو, آي کيدو به صورت خصوصي, آي کيدو را ياد بگيريد, از خود دفاع کنيد, دفاع شخصي, بهترين ورزش دفاع شخصي, آي کيدو خصوصي, آي کيدو با بهترين مربي, آموزش آي کيدو با بهترين مربي ها,ادبيات,ادبيات ايران و جهان,اشعار شعراي ايراني, زيباترين اشعار,اشعار شاعران فارسي زبان,شاعران پارسي گو, زندگي نامه شعرا, ادبيات انگليس, ادبيات فرانسه, ادبيات جهان, , | 4:10 | نویسنده : آقای سعید اکبرزاده |

 

 

 

گزیده سخنان اشو

 

از اوج قله تا زمانی که ادامه دارد لذت ببرو وقتی نوبت دره فرا رسید ، از دره لذت ببر.دره چه اشکالی دارد؟پایین بودن چه اشکالی دارد؟ آن به معنی استراحت است.قله یعنی هیجان، و هیچ کس نمی تواند مدام در هیجان باشد. 

 ***

به امواج اقیانوس نگاه کنید.هرچه موجها بالاتر میروند،فرودی که بدنبال آن فرا میرسد،عمیق تر است.زمانی تو موجی،و زمان دیگر گودی خالی ای هستی که پس از آن فرا میرسد.از هردوی اینها لذت ببرـبه هیچ یک از آنها معتاد نشو.نگو دوست دارم همیشه در اوج باشم.این ممکن نیست.صرفا این واقعیت را ببین:این ممکن نیست.هرگز چنین چیزی رخ نداده و هر گز نخواهد داد. 

 ***

زندگی در واقع یک شوخی است،نه یک امر جدی،اگر آن را جدی بگیرید،آنوقت رنج میبرید،از افکارت رنج خواهی برد،زندگی مانند یک وزنه سنگین می شود و تو زیر بار آن خرد می شوی،آنگاه زندگی تمام نشاط خودش را از دست می دهد،تمام خنده هایش را. 

 ***

زیاده از حد فکر نکن زیرا فکر همیشه به گذشته یا آینده مربوط می شود و انرژی تو به جای اینکه به قوه احساس معطوف شود، منحرف شده و صرف فکر کردن می گردد وتمام انرژی های تو را تخلیه می کند. 

 ***

اگر خواستی از عشق فرار کنی، در زمان گذشته و یا در زمان آینده زندگی کن ، ولی اگر خواستی رودخانه عشق را در درونت جاری سازی در زمان حال زندگی کن ، زیرا عشق فقط در زمان حال ممکن است. 

 ***

آزاد زندگی کن ! لحظه به لحظه زندگی کن ! و از چیزی نترس ، از ترس هم آزاد شو،
زیرا چیزی برای از دست دادن نداریم . چیزی هم بدست نمی‌آوریم ، و وقتی این را بفهمی ، کمال زندگی‌ات تحقق می‌یابد ، اما هیچ گاه مثل گدا به دروازه‌های زندگی نزدیک نشو، هیچ وقت گدایی نکن ،
زیرا دروازه های زندگی هرگز به روی گداها باز نمی‌شوند!... 

 ***

نه برای دیگران ، نه به خاطر چیزی ، برقص ، فقط به خاطر رقص ؛ بخوان ، فقط برای آواز ؛ آن گاه سرتا پای زندگی‌ات ملکوتی می شود ،
و فقط در این حالت است که همه چیز رنگ نیایش به خود می‌گیرد .
این گونه زیستن ، آزاد بودن است.... 

 ***

اکثر مردم تنها وقتی مذهبی هستند که نگران و اندوهگین هستند و به همین دلیل تمام مذهبشان دروغ است! 

 ***

جهنم از جایی شروع می شود كه اولین آرزو شكل میگیرد و بهشت در جایی هست كه هیچ درخواست و آرزویی نباشد! 

 ***

جای یك چیز را در زندگیت عوض كن تا زندگیت زیبا شود! بجای ترس از خدا، عشق را جایگزین كن! 

 ***

اگر خود را کسی بپنداری، راه را گم می کنی ، ولی اگر خود را هیچ بپنداری، به مقصد می رسی.

 ***

معبد خداوند فقط به روی
دلی شاد و آواز خوان و رقصان باز است .
دل گرفته را به این معبد راهی نیست ،
پس ، از اندوه اجتناب کن. 

 ***

همچون یک بذر زاده شده و به دنیا آمده ای
می توانی همان بذر بمانی و بمیری ،
اما می توانی گل باشی و بشکفی،
می توانی ،درخت باشی و ببالی... 

 ***

درخت ها با زمین
و زمین با درخت ها
پرندگان با درخت ها
و درخت ها با پرندگان
زمین با آسمان
و آسمان با زمین عشق می ورزند .
تمام حیات در دریای بی انتهای عشق موج می زند .
بگذار عشق پرستش تو باشد
عشق یک ضرورت است !
تنها غذای روح !
جسم با غذا دوام می یابد ،
و روح تنها با عشق زنده می ماند
عشق غذای روح و سرآغاز هر آن چیزی است ،
که عظیم است .
عشق دروازه ملکوت است .

 ***

مرگ پایان زندگی نیست؛ درواقع، تکمیل یک زندگی است. 

 ***

اگر خود را تغيير دهي، تغيير جهان را آغاز كرده اي. با تغيير تو، بخشي از جهان تغيير كرده است.

 ***

مشکل در مالکیت است نه در خود زندگی. هرچه بیشتر مالک باشی، بیشتر در ترس ازدست دادن هستی. 

 ***

زندگی انسانی ما کوتاه است . نکته ای وجود ندارد که به خاطرش مضطرب بشویم . کسی به تو فحش می دهد و تو هیاهوی بسیاری به راه می اندازی ـ ـ و آن چقدر زود می گذرد... 

 ***

آدم کار خوبی کرد . اگر او در بهشت می زیست و شورش نمی کرد و میوه ی درخت دانش را نمی خورد ، اگر که شخص مهمی می ماند . اگر که بی اراده می ماند . اگر که بی عاطفه و مرده می ماند . .. او کار خوبی کرد . او بیرون آمد . او ریسک کرد . او شهامت نشان داد . او به خاطر آزادی ، بهشت را از دست داد. و این برای هر کسی رخ می دهد . و جامعه هنوز این پدیده ی ساده را درک نمی کند . 

 ***

زندگي يك معما نيست، يك راز است. مي توان پاسخي براي معما يافت، اما راز به گونه اي است كه هرگز نمي توان پاسخي بر آن يافت.

 ***

یک انسان مذهبی، یک انسان واقعاٌ مذهبی __ نه این مردمان به اصطلاح مذهبی __ کسی است که می گوید، "من نمی دانم" وقتی می گویی "نمی دانم"، باز هستی، آماده ی آموختن هستی. وقتی می گویی "نمی دانم" هیچ تعصبی به این سو یا آن سو نداری.

 ***

انسان مذهبی یک مسیحی؛ یک محمدی یا هندو یا یک بودایی نیست. تمام این ها راه های دانستن هستند. 

 ***

در زندگي، سخت ترين چيز، انداختن گذشته است. زيرا انداختن گذشته يعني انداختن تمام هويت، انداختن تمام شخصيت. يعني انداختن خودت. تو چيزي جز گذشته ات نيستي، تو چيزي جز شرطي شدگي هايت نيستي.گذشته تنها چيزي است كه در مورد خودت مي داني. انداختن آن دشوار است ،سخت ترين چيز در زندگي است. ولي كساني كه جرات انداختنش را داشته باشند، فقط آنان زندگي مي كنند. ديگران فقط تظاهر به زندگي كردن مي كنند.

 ***

حقیقت کالایی نیست که توسط مردم خریداری شود. 

 ***

"شبه انسان" كسي است كه هميشه دنبال قدرت مرجع است، هميشه نيازمند ديگري است تا به او بگويد كه چه كند. او آماده است اطاعت كند: هرگز آماده نيست انتخاب كند.

براي همين است كه فيثاغورث و تمام مرشدان بزرگ دنيا مي خواهند كه تو انتخاب كني... 

 ***

گل رزی که در باغ شکوفه می زند برای چیز دیگری شکوفه نمی زند ! و رودی که به اقیانوس جاری می شود برای چیز دیگری جاری نمی شود --جاری شدن لذت بخش است . جاری بودن جشن است. تو در عشقی -- عشق تو را به جایی راهنمایی می کند ؟ لذت عشق از خود آن می آید . نیازی به هدف دیگری نيست . آن برای خودش کافی است . 

*** 

در دنیا باش ولی از دنیا نباش. در درون چیزی را انباشته نکن، در روح فقیر باش. 

 ***

يك دروغ كوچك با خود هزار و يك دروغ ديگر مي آورد، زيرا تو مجبور مي شوي از آن دفاع كني و از دروغ نمي توان با حقيقت دفاع كرد. 

 ***

هنگامي كه خود را شناختي، به هر كجاي ديگر مي تواني سفر كني. سپس به هر كجا كه بروي، سعادت در كنار تو است. 

 ***

اجازه دهيد اين شعار هميشه مقابل روي شما باشد، اجازه دهيد آنقدر عميق وارد وجودتان شود كه حتي به هنگام خواب هم به ياد داشته باشيد كه: "اين نيز بگذرد"... 

 ***

دنياي اطراف شما بسيار زيبا و فريبنده است و به همين دليل ما ريشه هايمان را فراموش كرده ايم ولي اين فراموشي به معناي جدا شدن از ريشه ها نيست. 

 ***

تواضع يكي از موارد لازم و اساسي براي آموختن است. حتي بدون وجود فردي خردمند، در صورتي كه شما از تواضع كافي برخوردار باشيد موارد بسياري را فرا خواهيد گرفت.

 ***

پيش از آنكه مرگ بر در بكوبد، هر آنچه داري تقسيم كن! آيا مي تواني ترانه اي زيبا بخواني؟ بخوان و آن را تقسيم كن. آيا مي تواني تصويري را نقاشي كني؟ نقاشي كن و آن را تقسيم كن. هر آنچه در كف داري... و هرگز كسي را نديده ام كه چيزي براي تقسيم كردن نداشته باشد.

 

 

 

 

 

 

 



تاريخ : دو شنبه 2 شهريور 1394برچسب:گزیده سخنان اشو, ,سخنان بزرگان,جملات بزرگان,جملات حکيمانه,جملات عارفانه,جملات فلسفي,آي کيدو کي شين کاي, آموزش آي کيدو کي شين کاي, آي کيدو کي شين کاي قدرتمندترين آي کيدو دنيا, آي کيدو کي شين کاي پيشرفته ترين آي کيدو جهان, محمد شاملو دان 10 آي کيدو کي شين کاي, محمد شاملو بهترين شيهان آي کيدو ايران , آي کيدو, آموزش آي کيدو, آي کيدو به صورت خصوصي, آي کيدو را ياد بگيريد, از خود دفاع کنيد, دفاع شخصي, بهترين ورزش دفاع شخصي, آي کيدو خصوصي, آي کيدو با بهترين مربي, آموزش آي کيدو با بهترين مربي ها, آي کيدو, آموزش آي کيدو, آي کيدو به صورت خصوصي, آي کيدو را ياد بگيريد, از خود دفاع کنيد, دفاع شخصي, بهترين ورزش دفاع شخصي, آي کيدو خصوصي, آي کيدو با بهترين مربي, آموزش آي کيدو با بهترين مربي ها,ادبيات,ادبيات ايران و جهان,اشعار شعراي ايراني, زيباترين اشعار,اشعار شاعران فارسي زبان,شاعران پارسي گو, زندگي نامه شعرا, ادبيات انگليس, ادبيات فرانسه, ادبيات جهان, , | 6:27 | نویسنده : آقای سعید اکبرزاده |

 

گزیده سخنان باربارا دی آنجلیس

 

در آغاز تنها عشق بود. حتی زندگی و پیدایش شما بر روی این کره ی خاکی نیز برخاسته از عشق است . این عشق بوده است که در یک لحظه مرد و زنی را آنچنان به سوی هم جذب کرده است تا از تلفیق و اتحاد عاشقانه ی بدن آن ها بذر شما متولد گردد. 

 ***

آنان که از خود عشق ساطع می کنند با عشق زندگی می کنند و با عشق نیز نفس می کشند ، دیگران را به سمت خود می کشانند. 

 ***

هر چه عشق و شور زندگی بیشتری از خود ابراز کنید برای دیگران نیز بیشتر مقاومت ناپذیر خواهید شد و آن ها دیگر نخواهند توانست شما را نادیده بگیرند. 

 ***

احساس شهوت تنها نقطه ی آغازین عشق ورزی و نمود فیزیکی و جسمانی نیاز و گرایشی محض و نامحدود به زمان است. چرا که هسته ی مرکزی عشق و جاذبه ی جسمانی نیز چیزی نیست جز میل و نیاز به آمیزش ، یگانگی ، نکاح و اتحاد با معشوق.گر چه در ظاهر این بدن شماست که بدن معشوق را لمس می کند اما در واقع این روح شماست که از طریق بدنتان به نوازش روح معشوق می پردازد. 

 ***

از عشق و جاذبه جسمانی خود بپرسید : چرا می خواهی او را در کنار داشته باشی ؟ چرا می خواهی با او همبستر شوی ؟ سپس به زبان حال دل خود گوش دهید تا پاسخ را بیابید . خواهید دید که ندای کوچکی در اعماق قلب تان پاسخ خواهد داد : تا با او یکی بشوم و به یگانگی و وحدت وجود آغازین خود باز گردم. 

 ***

عشق از آنجا که با معشوق پیوند می خورید آغاز می گردد و تا حرکت موزون و هماهنگی روح هایتان امتداد می یابد.
هنگامی که جان هایتان یکی می شوند ، آن گاه با تمامی وجود عشق خواهید ورزید.
دیگر چیزی بین شما نیست که از جنس عشق نباشد
پیوند مقدس همین است.
شور و شعف ، وجد و شادمانی واقعی هم ، این است. 

 ***

تنها با عشق میان دلهای شماست که عشق میان شما عمق و استحکام واقعی خود را نشان خواهد داد. 

 ***

عشق ماندگار هرگز بر جاذبه ی جسمانی میان شما و معشوق که همواره در حال تغییر است متکی نیست. 

 ***

عشق واقعی از روح شما نشات می گیرد
این نوع از عشق ناب هنگامی که خود را در دل و جان دیگری می یابید شکل می گیرد و پیوند اعجاز گونه این دو را به جشن و سرور می نشیند. 

 ***

درست در همان لحظه که عشق شما خود را به نوعی ابراز می کند حال چه از طریق آغوشی گرم ، نگاهی محبت آمیز یا رفتاری مهربانه ، به قلمرو بی زمان قلب گام نهاده اید
مهم نیست پیش از آن چه اتفاقی افتاده است . تنها این مهم است که چه اتفاقی خواهد افتاد.
تمامی آن چه براستی اهمیت دارد همین لحظه است . تنها این عشق است که مهم است. ب

 ***

منتظرنمانید عشق شما را پیدا کند
زمین حاصلخیزی بیافرینید تا بذر عشق به سادگی در آن جوانه زند و رشد کند
خود را تمام و کمال و تا آن جا که در توان دارید با صداقت تمام به رابطه تان متعهد و پای بند کنید
قدرت تعهد بذر عشق میان شما و معشوق را آبیاری خواهد کرد و به آن این امکان را خواهد داد تا در قلب شما به بار بنشیند. 

 ***

به دنبال نکات مثبت و نقاط قوت دیگران باشید تا آن ها را پیدا کنید.
آن گاه دیگر بیست دقیقه با او باشید یا بیست سال تفاوتی نخواهد داشت
زمانی را که در این حال سپری کنید ، با عشق سپری می شود زیرا در تمام طول این مدت شما در جست و جوی همین عشق بودید و همین عشق بود که بدان دست می یافتید. 

 ***

آن نوع از عشق که فراتر از بدن و جسم ماست هنگامی ظهور می کند که با تمام وجود و نه تنها با جسم خود به معشوق عشق بورزیم.
این عشق برتر تنها هنگامی خود را نشان می دهد که با فکر و ذهن و قلب و روح خود به فکر و ذهن و قلب و روح معشوق عشق بورزیم
سپس تمامی سلول های بدن ما از عشق به معشوق خواهد لرزید.
این همان عشقی است که در ایثار و از خودگذشتگی نهفته است. 

 ***

شور زندگی ترانه ای است که عشق می سراید
شور زندگی همان عشق است که به حرکت در آمده است
عشق و شور زندگی هنگامی نصیب تان می شود که آتش عشق را گرامی بدارید و بیاموزید که همواره آن را روشن و فروزان نگه دارید. 

 ***

شما قدرت و توان آن را دارید که زندگی ای رضایت بخش و سرشار از غنای روحی بیافرینید
شما توان آن را دارید که به زندگی خود معنا و هدفی برتر ببخشید
این توان تنها در عشق و شور زندگی شما نهفته است . جرات و شهامت آن را به خود راه دهید تا عشق و شور زندگی را با خود به هر کجا که می روید ببرید.
جرات و شهامت آن را به خود راه دهید تا عشق و شور و زندگی تان را به هر کس که خواستید و دوست داشتید نشان دهید. 

 ***

هرگاه زندگی با عشق و شور را بر می گزینید زندگی نیز عشق و شور خود را برای شما بر خواهد گزید. 

 ***

کارتان را با عشق انجام دهید
با شکر و قدردانی تمام به سر کار بروید
و با عشق و شور تمام به آن دل بدهید
این یگانه شغل و تنها وظیفه اصلی شما بر روی زمین است
اینکه عشق بورزید . می توانید آن را هر زمان یا در هر کجا نیز انجام دهید.
هرگاه خود را با تمامی وجود وقف لحظه لحظه ی شغل ، کار و نیز زندگی تان کنید . آن گاه موفقیت و دستیابی واقعی را تجربه خواهید کرد و رضایت و اقناع حقیقی را احساس خواهید نمود. 

***

 

 

هر گونه فقدان یا کمبود اعتماد به نفسی که در خود احساس می‌کنید فقط توهمی بیش نیست. شما مخلوق با شکوه و بی‌کم و کاست خالقی مهربان و صاحب شعور هستید. شما مقتدرتر از آنید که حتی فکرش را هم بکنید. 

 ***

تمامی آنچه به منظور خوشحالی و خوشبختی بدان نیاز دارید درون خودتان است.شما هستید که تصمیم می گیرید از آنچه اتفاق افتاده احساس خوشحالی و خوشبختی بکنبد با احساس بدبختی و درماندگی. تنها در این مواقع است که واقعا بر زندگی و سرنوشت خود مسلط می شوید و دیگر نمی کوشید چیزی را در بیرون از خود تغییر دهید. 

 ***

زندگی روی کره زمین یک کلاس درس است و من وشما دانش آموزانی هستیم که باید درس هایی بیاموزیم. قرار نبوده زندگی ساده باشد، قرار نبوده راحت و بی دردسر باشد زندگی بدین منظور طراحی شده که شما را با چالش رشد و تغییر روبرو کند تا انسانی خودآگاه تر و مهربان تر و کمال یافته تر شوید.رشد و تغییر همواره فرایندی ساده و خوشایند نیست و می تواند بسیار ترسناک و دردناک نیز باشد.صرفا به این دلیل که چیزی ناخوشایند است یا از سرگذراندن آن راحت نیست به این معنا نیست که برای ما سودمند نیز نیست.تجارب خوشایند و سودمند همواره تفاوت هایی اساسی دارند. 

 ***

تغییر نه تنها میسر و امکان پذیر، بلکه اجتناب ناپذیر است بنابراین خود را تسلیم جریان زندگی سازید.رها کردن آنچه دیگر به درد شما نمی خورد شما را آماده ی دریافت تمام هدایا و موهبت هایی می کند که انتظار شما را می کشند.اگر رشد و تغییر را خودتان انتخاب نکنید آنگاه چیز دیگری باید به شما کمک کند تا تغییر کنید حال می خواهید نام آن را خداوند بگذارید یا هوش برتر یا نیروی متعالی. رشد نکردن به اختیار شما نیست. 

 ***

تمامی مشکلات و موانع و مصائب زندگی در واقع درس هایی آموزنده اند که به لباس مبدل در آمده اند بنابراین آن ها را گرامی بدارید و از آن ها بیاموزید. مشکلات و موانع از بین نخواهند رفت مگر اینکه آنچه را برای آموختن در چنته داند بیاموزید. فرق میان جنگجوبان و آدم های معمولی در این است که جنگجو همه چیز را به صورت چالش می نگرد در حالی که آدم معمولی همه چیز را یا نعمت و موهبت می بیند یا بدبختی و مصیبت.

 ***

تلقی شما از واقعیت ساخته و پرداخته ذهن شماست بنابراین بیاموزید که ذهنتان را دوستدار خود کنید.بخش اعظم آنچه در زندگی ما واقعی به نظر می رسد چیزی نیست جز فرافکنی فکر و ذهن ناواضح و ناروشن ما. افکارتان را خوتان انتخاب کنید تسلیم افکار تصادفی و سرگردان خود نشوید وبه فکر و ذهن خود اجازه ندهید که افکارتان را برایتان انتخاب کند. 

 ***

ترس، سرزندگی و نشاط را از شما می رباید بیاموزید که جرات وشهامتتان را از ترستان قوی تر سازید.ترس درست به مانند خاکی است که راه بذر را سد کرده است چنانچه بذر بخواهدجوانه بزند و بشکفد و بروید باید خاک را کنار بزند و از آن بیرون بیاید. هیچ واقعه یا رویدادی به خودی خود ترسناک نیست ماییم که ترس خود را بر آن واقعه فرا می افکنیم. 

 ***

تنها با عشق ورزیدن به گذشته و حال است که عشق را به آینده خواهید برد. 

 ***

تمامی روابط آیینه هایی هستند که خودتان را به شما نشان می دهند و تمامی مردم نیز آموزگار شما به شمار می آیند. 

 ***

تا زمانی که خودتان را دوست نداشته باشید و به خودتان عشق نورزید قادر نخواهید بود به کسی عشق بورزید یا از عشق کسی بهره مند شوید.

 ***

خود را به لحظه اکنون بسپار و امکانات آن را در خود راه بده
تصویر ذهنی خود را از آن چه باید باشد رها کن
تعابیر ، پیش فرض ها و پیش داوری های خود را رها کن
دست از کنترل وقایع و رویدادها بردار و آن ها را به حال خود رها کن. رها کن
حال شرایطی فراهم آورده ای تا اعجاز در آن ظهور کند
حال دریچه ای گشوده ای تا ناشناخته ها امکان ورود پیدا کنند
حال در قلب خود جایی برای عشق و شور زندگی باز کرده ای

 



تاريخ : دو شنبه 2 شهريور 1394برچسب:گزیده سخنان باربارا دی آنجلیس, ,سخنان بزرگان,جملات بزرگان,جملات حکيمانه,جملات عارفانه,جملات فلسفي,آي کيدو کي شين کاي, آموزش آي کيدو کي شين کاي, آي کيدو کي شين کاي قدرتمندترين آي کيدو دنيا, آي کيدو کي شين کاي پيشرفته ترين آي کيدو جهان, محمد شاملو دان 10 آي کيدو کي شين کاي, محمد شاملو بهترين شيهان آي کيدو ايران , آي کيدو, آموزش آي کيدو, آي کيدو به صورت خصوصي, آي کيدو را ياد بگيريد, از خود دفاع کنيد, دفاع شخصي, بهترين ورزش دفاع شخصي, آي کيدو خصوصي, آي کيدو با بهترين مربي, آموزش آي کيدو با بهترين مربي ها, آي کيدو, آموزش آي کيدو, آي کيدو به صورت خصوصي, آي کيدو را ياد بگيريد, از خود دفاع کنيد, دفاع شخصي, بهترين ورزش دفاع شخصي, آي کيدو خصوصي, آي کيدو با بهترين مربي, آموزش آي کيدو با بهترين مربي ها,ادبيات,ادبيات ايران و جهان,اشعار شعراي ايراني, زيباترين اشعار,اشعار شاعران فارسي زبان,شاعران پارسي گو, زندگي نامه شعرا, ادبيات انگليس, ادبيات فرانسه, ادبيات جهان, , | 4:7 | نویسنده : آقای سعید اکبرزاده |

 

گزیده سخنان آبراهام لینکن

 

همه مردم از تعارف خوششان می آید.

 ***

هرکس برای دفاع از حقش برخواست ،تو هم برخیز. اگر بنشینی ،حق را تنها رهاکرده ای نه بپاخواسته را...

 ***

به اين نكته پي برده ام كه بيشتر مردم آنقدر شاد هستند كه ذهن شان را نيز وادار مي سازند اين گونه باشد.

***

آزادي يعني اينكه مي خواهم نه برده باشم و نه برده دار

***
من ديده ام كه درجه سعادت اشخاص بستگي به اراده و ميل خود آنها دارد.

***
مرد بي شهامت كسي است كه در جايي كه بايد اعتراف كند، خاموش بنشيند.

***

اگر نمي خواهي در حق تو داوري شود، درباره ديگران داوري نكن.

***

ازدواج نه بهشت است و نه جهنم، تنها يك برزخ است.

***

زمين خوردن، شكست خوردن نيست؛ از زمين بلند نشدن، شكست خوردن است.

***

همانطور كه مايل نيستم بنده كسي باشم، حاضر نيستم آقاي كسي باشم. كساني كه مخالف آزادي ديگرانند، خود لياقت آزادي را ندارند.

***

كشتن گنجشك ها، كركس ها را ادب نمي كند.

***

لبخند، بيش از چند لحظه دوام ندارد، اما خاطره ي آن جاوداني است.

***

هرگاه بتوانيم بعد از شكست لبخند بزنيم شجاع هستيم.

***

رنج و غصه را براي خودت بپذير و رفاه و آسايش را براي همه .

***

پدرم به من كار كردن را آموخت، نه عشق و علاقه به كار را.

***

من مايلم امور دولت را به نحوي اداره كنم كه اگر در پايان فرمانروايي خود همه دوستانم را از دست دادم، دست كم يكي از دوستانم باقي بماند و آن، وجدان و قلب من است.

***

به همه اعتماد داشتن خطرناك است، به هيچ كس اعتماد نداشتن خطرناكترين است.

***

گامهاي من رو به جلو همواره آرام بوده اند. اين را خودم مي دانم، اما هرگز هيچ گامي را رو به عقب برنداشته ام.

***

كسي كه "امروز" از "ديروز" آگاهتر نباشد، انسان خردمندي نيست



تاريخ : چهار شنبه 28 مرداد 1394برچسب:گزیده سخنان آبراهام لینکن, آي کيدو کي شين کاي, آموزش آي کيدو کي شين کاي, آي کيدو کي شين کاي قدرتمندترين آي کيدو دنيا, آي کيدو کي شين کاي پيشرفته ترين آي کيدو جهان, محمد شاملو دان 10 آي کيدو کي شين کاي, محمد شاملو بهترين شيهان آي کيدو ايران , آي کيدو, آموزش آي کيدو, آي کيدو به صورت خصوصي, آي کيدو را ياد بگيريد, از خود دفاع کنيد, دفاع شخصي, بهترين ورزش دفاع شخصي, آي کيدو خصوصي, آي کيدو با بهترين مربي, آموزش آي کيدو با بهترين مربي ها, آي کيدو, آموزش آي کيدو, آي کيدو به صورت خصوصي, آي کيدو را ياد بگيريد, از خود دفاع کنيد, دفاع شخصي, بهترين ورزش دفاع شخصي, آي کيدو خصوصي, آي کيدو با بهترين مربي, آموزش آي کيدو با بهترين مربي ها,ادبيات,ادبيات ايران و جهان,اشعار شعراي ايراني, زيباترين اشعار,اشعار شاعران فارسي زبان,شاعران پارسي گو, زندگي نامه شعرا, ادبيات انگليس, ادبيات فرانسه, ادبيات جهان, , | 6:27 | نویسنده : آقای سعید اکبرزاده |

زن در شعر فارسی- فریبا شش بلوکی

 

زني را مي شناسم من
که شوق بال و پر دارد
ولي از بس که پر شور است
دو صد بيم از سفر دارد
زني را مي شناسم من
که در يک گوشه ي خانه
ميان شستن و پختن
درون آشپزخانه

سرود عشق مي خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدايش خسته و محزون
اميدش در ته فرداست

زني را مي شناسم من
که مي گويد پشيمان است
چرا دل را به او بسته
کجا او لايق آنست

زني هم زير لب گويد
گريزانم از اين خانه
ولي از خود چنين پرسد
چه کس موهاي طفلم را
پس از من مي زند شانه؟

زني آبستن درد است
زني نوزاد غم دارد
زني مي گريد و گويد
به سينه شير کم دارد

زني با تار تنهايي
لباس تور مي بافد
زني در کنج تاريکي
نماز نور مي خواند

زني خو کرده با زنجير
زني مانوس با زندان
تمام سهم او اينست
نگاه سرد زندانبان

زني را مي شناسم من
که مي ميرد ز يک تحقير
ولي آواز مي خواند
که اين است بازي تقدير

زني با فقر مي سازد
زني با اشک مي خوابد
زني با حسرت و حيرت
گناهش را نمي داند

زني واريس پايش را
زني درد نهانش را
ز مردم مي کند مخفي
که يک باره نگويندش
چه بد بختي چه بد بختي

زني را مي شناسم من
که شعرش بوي غم دارد
ولي مي خندد و گويد
که دنيا پيچ و خم دارد

زني را مي شناسم من
که هر شب کودکانش را
به شعر و قصه مي خواند
اگر چه درد جانکاهي
درون سينه اش دارد

زني مي ترسد از رفتن
که او شمعي ست در خانه
اگر بيرون رود از در
چه تاريک است اين خانه

زني شرمنده از کودک
کنار سفره ي خالي
که اي طفلم بخواب امشب
بخواب آري
و من تکرار خواهم کرد
سرود لايي لالايي

زني را مي شناسم من
که رنگ دامنش زرد است
شب و روزش شده گريه
که او نازاي پردرد است

زني را مي شناسم من
که ناي رفتنش رفته
قدم هايش همه خسته
دلش در زير پاهايش
زند فرياد که بسه

زني را مي شناسم من
که با شيطان نفس خود

هزاران بار جنگيده
و چون فاتح شده آخر
به بدنامي بد کاران
تمسخر وار خنديده

زني آواز مي خواند
زني خاموش مي ماند
زني حتي شبانگاهان
ميان کوچه مي ماند

زني در کار چون مرد است
به دستش تاول درد است
ز بس که رنج و غم دارد
فراموشش شده ديگر
جنيني در شکم دارد

زني در بستر مرگ است
زني نزديکي مرگ است

سراغش را که مي گيرد
نمي دانم؟
شبي در بستري کوچک
زني آهسته مي ميرد

زني هم انتقامش را
ز مردي هرزه مي گيرد...
زني را مي شناسم من

 

زن در شعر فارسی- رهی معیری

کیم من، دردمندی، ناتوانی
اسیری، خسته ای ،افسرده جانی
تذروی،بر باد رفته
به دام افتاده ای از یاد رفته
دلم بیمار و لب خاموش و رخ زرد
همه سوز و همه داغ و همه درد
بود آسان علاج درد بیمار
چو دل بیمار شد مشکل شود کار
نه دمسازی که با وی راز گویم
نه یاری تا غم دل باز گویم
در این محفل چو من حسرت کشی نیست
به سوز سینه من، آتشی نیست
الهی در کمند زن نیفتی
وگر افتی به روز من نیفتی
میان بر بسته چون خونخواره دشمن
دلازاری به آزار دل من
دلم از خوی او دمساز درد است
زن بد خو،بلای جان مرد است
زنان چون آتشند از تند خویی
زن و آتش، زیک جنسند گویی
نه تنها نامراد آن دل شکن باد
که نفرین خدا بر هرچه زن باد
نباشد در مقام حیله و فن
کم از ناپارسا زن، نا پارسا زن
زنان در مکر و حیلت گونه گونه اند
زیانند و فریبند و فسونند
چون زن یار کسان شد مار از او به
چوتر دامن بود گل خار از او به
حذر کن زان بُت نسرین بر و دوش
که هر دم با خسی گردد هم آغوش
منه در محفل عشرت چراغی
که از او پروانه ای گیرد سراغی
میفشان دانه در راه تذروی
که ماوا گیرد از سروی به سروی
وفاداری مجوی از زن که بیجاست
که از این بر بط نخیزد نغمه راست
درون کعبه شوق دیر دارد
سری با تو سری با غیر دارد
جهان داور چو گیتی را بنا کرد
پی ایجاد زن اندیشه ها کرد
مهیّا تا کند اجزای او را
ستاند از لاله و گل رنگ و بو را
ز دریا عمق و از خورشید گرمی
ز آهن سختی از گلبرگ نرمی
تکاپو از نسیم و مویه از جوی
ز شاخ تر گرائیدن به هر سوی
ز امواج خروشان تند خویی
ز روز و شب دو رنگی و دورویی
صفا از صبح و شور انگیزی از می
شکر افشانی و شیرینی از نی
ز طبع زهره شادی آفرینی
ز پروین شیوه بالا نشینی
ز آتش گرمی و دم سردی از آب
خیال انگیزی از شبهای مهتاب
گرانسنگی ز لعل کوهساری
سبکروحی ز مرغان بهاری
فریب از مار و دور اندیشی از مور
طراوت از بهشت و جلوه از حور
ز جادوی فلک تزویر و نیرنگ
تکبر از پلنگ آهنین چنگ
ز گرگ تیز دندان کینه جویی
ز طوطی حرف نا سنجیده گویی
ز باد هرزه پو، نا استواری
ز دور آسمان ناپایداری
جهانی را به هم آمیخت ایزد
همه در قالب زن ریخت ایزد
ندارد در جهان همتای دیگر
به دنیا در بود دنیایی دیگر
ز طبع زن به غیر از شر چه خواهی
وز این موجود افسونگر چه خواهی
اگر زن نوگل باغ جهان است
چرا چون خار سر تا پا زبان است
چه بودی گر سروپا گوش بودی
چو گل با صد زبان خاموش بودی
چنین خواندم زمانی در کتابی
ز گفتار حکیم نکته یابی
دو نوبت مرد عشرت ساز گردد
در دولت به رویش باز گردد
یکی آن شب که با گوهر فشانی
رباید مهر از گنجی که دانی
دگر روزی که گنجور هوس کیش
به خاک اندر نهد گنجینهء خویش

 



تاريخ : شنبه 24 مرداد 1394برچسب:زن در شعر فارسی رهی معیری,زن در شعر فارسی فریبا شش بلوکی, آي کيدو کي شين کاي, آموزش آي کيدو کي شين کاي, آي کيدو کي شين کاي قدرتمندترين آي کيدو دنيا, آي کيدو کي شين کاي پيشرفته ترين آي کيدو جهان, محمد شاملو دان 10 آي کيدو کي شين کاي, محمد شاملو بهترين شيهان آي کيدو ايران , آي کيدو, آموزش آي کيدو, آي کيدو به صورت خصوصي, آي کيدو را ياد بگيريد, از خود دفاع کنيد, دفاع شخصي, بهترين ورزش دفاع شخصي, آي کيدو خصوصي, آي کيدو با بهترين مربي, آموزش آي کيدو با بهترين مربي ها, آي کيدو, آموزش آي کيدو, آي کيدو به صورت خصوصي, آي کيدو را ياد بگيريد, از خود دفاع کنيد, دفاع شخصي, بهترين ورزش دفاع شخصي, آي کيدو خصوصي, آي کيدو با بهترين مربي, آموزش آي کيدو با بهترين مربي ها,ادبيات,ادبيات ايران و جهان,اشعار شعراي ايراني, زيباترين اشعار,اشعار شاعران فارسي زبان,شاعران پارسي گو, زندگي نامه شعرا, ادبيات انگليس, ادبيات فرانسه, ادبيات جهان, , | 3:21 | نویسنده : آقای سعید اکبرزاده |

 

 

گزیده اشعار نزار قبانی

 

آموزگار نیستم
تا عشق را به تو بیاموزم
ماهیان نیازی به آموزگار ندارند
تا شنا کنند
پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند
تا به پرواز در آیند
شنا کن به تنهایی
پرواز کن به تنهایی
عشق را دفتری نیست
بزرگترین عاشقان دنیا
خواندن نمی دانستند 

***

اندیشیدن ممنوع!
چراغ، قرمز است..
سخن گفتن ممنوع!
چراغ، قرمز است..
بحث پیرامون علم دین و
صرف و نحو و
شعر و نثر، ممنوع!
اندیشه منفور است و زشت و ناپسند! 

 ***

گیس عشق ما بلند شده
می باید قیچی اش کنیم
وگرنه،
تو را و مرا می کشد. 

 ***

آه ! ای کاش ،
روزی از خوی خرگوشی رها شوی و بدانی
که من صیاد تو نیستم،
عاشق توام. 

 ***

عشق یعنی مرا جغرافیا درکار نباشد
یعنی ترا تاریخ درکار نباشد
یعنی تو با صدای من سخن گویی
با چشمان من ببینی
و جهان را با انگشتان من کشف کنی... 

 ***

چطور می توانیم مدینه ی فاضله ای برپا کنیم؟
حال آنکه هفت تیرهایی به دست داریم
عشق خفه کن؟... 

 ***

پسرم جعبه آبرنگش را پيش رويم گذاشت
واز من خواست
برايش پرنده اي بكشم
در رنگ خاكستري فرو بردم
قلم مو را
وكشيدم چارگوشي را با قفل و ميله ها !
شگفتي چشمانش را پر كرد :
اما اين يك زندانست ، پدر!
نمي داني چگونه يك پرنده مي كشند ؟!
ومن به او گفتم :
پسرم !
مرا ببخش
من شكل پرندگان را از ياد برده ام !...
پسرم مدادهاي شمعي اش را
پيش رويم گذاشت
و خواست برايش سرزمين مادري را بكشم
قلم در دستانم لرزيد
و من
اشك ريزان
فرو
ريختم… ! 

 ***

با وجود این روزگار غرغه در نا بهنجاری
و افیون،
و اعتیاد،
با وجود دوره ای که از تندیس و تابلو نفرت دارد
و از عطرها
و رنگ ها
با وجود این دوران گریزان
از پرستش یزدان
به پرستش شیطان،
با وجود آنان که سال های عمر ما را به سرقت بردند
و وطن را از جیب ما ربودند
با وجود هزار خبرچین حرفه ای
که مهندس بنای خانه ی آنان ، آنان را در دیوارها طراحی کرده است
با وجود هزاران گزارشی
که موش ها برای موش ها می نویسند
من می گویم: تنها خلق پیروز است
هزارمین هزار بار می گویم
تنها خلق پیروز است
و اوست که سرنوشت ها را رقم می زند
و اوست دانای یگانه ی مقهور کننده... 

 ***

افسوس ....
از این به بعد در نامه های عاشقانه ؛
نوشته های آبی نخواهی خواند
در اشک شمع ها ؛
و شراب نیشکر
ردّی از من نخواهی دید
از این پس در کیف نامه رسان ها
بادبادک رنگینی برای تو نخواهد بود
دیگر در عذاب زایمان کلمات
و در عذاب شعر حضور نخواهی داشت
جامهء شعر را بدر آوردی
خودت را بیرون از باغهای کودکی پرتاب کردی
و بدل به نثر شدی .....ا 

 ***

نشست و ترس در چشمانش بود
فنجان واژگونم را نگریست
گفت: اندوهگین مباش پسرم
عشق سرنوشت توست
پسرم هر که در راه محبوب بمیرد شهید است
پسرم پسرم
بسیار نگریسته‌ام و ستارگان بسیار را دیده‌ام
اما نخوانده‌ام هیچ فنجانی شبیه فنجان تو
پسرم هرگز نشناخته‏ام و غمی چون غم تو
سرنوشت بی بادبان در دریای عشق راندن است...

 ***

اگر
دوست مني
كمكم كن
تا از پيشت بروم .
اگر يار مني
كمكم كن
تا از تو شفا يابم .
اگر
مي دانستم كه عشق خطر دارد
دل نمي دادم .
اگر
مي دانستم كه دريا عميق است
دل نمي زدم .
و اگر پايان را مي دانستم
آغاز نمي كردم ... 

 ***

با وجود این روزگار بد سرشت
با وجود عصر و عهدی که به قتل نویسنده گی دست می زند
و به قتل نویسنده گان
و بر کبوتران ، گل ها و علف ها
آتش می کند
و چکامه های نغز را در گورستان سگ ها در خاک می کند
من می گویم: تنها اندیشه پیروز است...
و کلمه ی زیبا نخواهد مرد
به هر شمشیری که باشد
به هر زندانی
به هر دورانی

 

 



تاريخ : جمعه 23 مرداد 1394برچسب:گزیده اشعار نزار قبانی, آي کيدو کي شين کاي, آموزش آي کيدو کي شين کاي, آي کيدو کي شين کاي قدرتمندترين آي کيدو دنيا, آي کيدو کي شين کاي پيشرفته ترين آي کيدو جهان, محمد شاملو دان 10 آي کيدو کي شين کاي, محمد شاملو بهترين شيهان آي کيدو ايران , آي کيدو, آموزش آي کيدو, آي کيدو به صورت خصوصي, آي کيدو را ياد بگيريد, از خود دفاع کنيد, دفاع شخصي, بهترين ورزش دفاع شخصي, آي کيدو خصوصي, آي کيدو با بهترين مربي, آموزش آي کيدو با بهترين مربي ها, آي کيدو, آموزش آي کيدو, آي کيدو به صورت خصوصي, آي کيدو را ياد بگيريد, از خود دفاع کنيد, دفاع شخصي, بهترين ورزش دفاع شخصي, آي کيدو خصوصي, آي کيدو با بهترين مربي, آموزش آي کيدو با بهترين مربي ها,ادبيات,ادبيات ايران و جهان,اشعار شعراي ايراني, زيباترين اشعار,اشعار شاعران فارسي زبان,شاعران پارسي گو, زندگي نامه شعرا, ادبيات انگليس, ادبيات فرانسه, ادبيات جهان, , | 4:23 | نویسنده : آقای سعید اکبرزاده |

 

 

گزیده اشعار اوحدی مراغه ای

 

چون ندیدم خبری زین دل رنجور ترا
در سپردم به خدا، ای ز خدا دور، ترا
شاد نابوده ز وصل تو من و نابوده
توجفا کرده و من داشته معذور ترا
صورت پاک ترا از نظر پاک مپوش
که به جز دیدهٔ پاکان ندهد نور ترا
گر ز دیدار تو آگاه شوند اهل بهشت
سر مویی نفروشند به صد حور ترا
ای که رنجی نکشیدی و ندیدی ستمی
چه غم از حال ستم‌دیدهٔ رنجور ترا؟
تو که چون من ننشستی به غمی روز دراز
سخت کوتاه نماید شب دیجور ترا
اوحدی را ز نظر دور مدار، ای دل و جان
که دلارام ترا دارد و منظور ترا

***

دل مست و دیده مست و تن بی‌قرار مست
جانی زبون چه چاره کند با سه چار مست؟
تلخست کام ما ز ستیز تو، ای فلک
ما را شبی بر آن لب شیرین گمار، مست
یک شب صبح کرده بنالم بر آسمان
با سوز دل ز دست تو، ای روزگار، مست
ای باد صبح، راز دل لاله عرضه دار
روزی که باشد آن بت سوسن عذار مست
از درد هجر و رنج خمارش خبر دهم
گر در شوم شبی به شبستان یار مست
سر در سرش کنم به وفا، گر به خلوتی
در چنگم اوفتد سر زلف نگار، مست
لب برنگیرم از لب یار کناره گیر
گر گیرمش به کام دل اندر کنار، مست
یکسو نهم رعونت و در پایش اوفتم
روزی اگر ببینمش اندر کنار، مست
می‌خانه هست، از آن چه تفاوت که زاهدان
ما را به خانقاه ندادند بار مست؟
ما را تو پنج بار به مسجد کجا بری؟
اکنون که می‌شویم به روزی سه بار مست
از ما مدار چشم سلامت، که در جهان
جز بهر کار عشق نیاید به کار مست
ای اوحدی، گرت هوس جنگ و فتنه نیست
ما رای به کوی لاله‌رخان در می‌آرمست

 ***

شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت
بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت
من بندهٔ شمعم، که ز بهر دل خلق
ببرید ز شیرین و چو فرهاد بسوخت

***

بد میکنند مردم زان بی‌وفا حکایت
وانگه رسیده ما را دل دوستی به غایت
بنیاد عشق ویران، گر می‌زنم تظلم
ترتیب عقل باطل، گر می‌کنم شکایت
صد مهر دیده از ما، ناداده نیم بوسه
صد جور کرده بر ما، نادیده یک جنایت
آیا بر که گویم: این قصهٔ پریشان؟
یا بر که عرضه دارم این رنج بنهایت؟
عقلم به عشق او، چون رخصت بداد، گفتم
روزی به سر در آیم زین عقل بی‌کفایت
دل وصف او به نیکی کردی همیشه، آری
چون عشق سخت گردد دل کژ کند روایت
بی‌غم کجا توان بود؟ آسوده کی توان شد؟
نی زین طرف تحمل، نی زان جهت عنایت
در عشق او صبوری دل باز داد ما را
ورنه که خواست کردن درویش را رعایت؟
ای اوحدی، غم او برخود مگیر آسان
کین غصهٔ نهانی ناگه کند سرایت

***

من کشتهٔ عشقم،خبرم هیچ مپرسید
گم شد اثر من،اثرم هیچ مپرسید
گفتند که: چونی؟ نتوانم که بگویم
این بود که گفتم، دگرم هیچ مپرسید
فردا سر خود می‌کنم اندر سر و کارش
امروز که با درد سرم هیچ مپرسید
وقتی که نبینم رخش احوال توان گفت
این دم که درو می‌نگرم هیچ مپرسید
بی‌عارضش این قصهٔ روزست که دیدید
از گریهٔ شام و سحرم هیچ مپرسید
خون جگرم بر رخ و پرسیدن احوال؟
دیدید که: خونین جگرم، هیچ مپرسید
از دوست بجز یک نظرم چون غرضی نیست
زان دوست بجز یک نظرم هیچ مپرسید
از دست شما جامه دو صد بار دریدم
خواهید که بازش بدرم هیچ مپرسید
با اوحدی این دیدهٔ‌تر بیش ندیدیم
بالله ! که ازین بیشترم هیچ مپرسید

***

ای زاهد مستور، زمن دور، که مستم
با توبهٔ خود باش، که من توبه شکستم
زنار ببندی تو و پس خرقه بپوشی
من خرقهٔ پوشیده به زنار ببستم
همتای بت من به جهان هیچ بتی نیست
هر بت که بدین نقش بود من بپرستم
فردای قیامت که سر از خاک برآرم
جز خاک در او نبود جای نشستم
دست من و دامان شما، هر چه ببینید
جز حلقهٔ آن در، بستانید ز دستم
بر گرد من ار دانه و دامیست عجب نیست
روزی دو، که مرغ قفس و ماهی شستم
در سر هوس اوست، به هر گوشه که باشم
در دل طرب اوست، به هر گونه که هستم
بارم نتوان برد، که مسکین و غریبم
خوارم نتوان کرد که افتاده و پستم
باشد سخنم حلقه به گوش همه دلها
چون حلقه به گوش سخن روز الستم
پنهان شدم از خلق وز خلق خلق او
خلقم چو بدیدند و بجستند بجستم
دوش اوحدی از زهد سخت گفت و من از عشق
القصه، من از غصهٔ او نیز برستم

***

از نوش جهان نصیب من نیش آمد
تیر اجلم بر جگر ریش آمد
کوته سفری گزیده بودم، لیکن
ز آنجا سفری دراز در پیش آمد

 



تاريخ : سه شنبه 20 مرداد 1394برچسب: آي کيدو کي شين کاي, آموزش آي کيدو کي شين کاي, آي کيدو کي شين کاي قدرتمندترين آي کيدو دنيا, آي کيدو کي شين کاي پيشرفته ترين آي کيدو جهان, محمد شاملو دان 10 آي کيدو کي شين کاي, محمد شاملو بهترين شيهان آي کيدو ايران , آي کيدو, آموزش آي کيدو, آي کيدو به صورت خصوصي, آي کيدو را ياد بگيريد, از خود دفاع کنيد, دفاع شخصي, بهترين ورزش دفاع شخصي, آي کيدو خصوصي, آي کيدو با بهترين مربي, آموزش آي کيدو با بهترين مربي ها, آي کيدو, آموزش آي کيدو, آي کيدو به صورت خصوصي, آي کيدو را ياد بگيريد, از خود دفاع کنيد, دفاع شخصي, بهترين ورزش دفاع شخصي, آي کيدو خصوصي, آي کيدو با بهترين مربي, آموزش آي کيدو با بهترين مربي ها,ادبيات,ادبيات ايران و جهان,اشعار شعراي ايراني, زيباترين اشعار,اشعار شاعران فارسي زبان,شاعران پارسي گو, زندگي نامه شعرا, ادبيات انگليس, ادبيات فرانسه, ادبيات جهان, گزیده اشعار اوحدی مراغه ای, | 12:54 | نویسنده : آقای سعید اکبرزاده |

 

گزیده اشعار سیف فرغانی

رفتی و دل ربودی یک شهر مبتلا را
تا کی کنیم بی تو صبری که نیست ما را
بازآ که عاشقانت جامه سیاه کردند
چون ناخن عروسان از هجر تو نگارا!
ای اهل شهر ازین پس من ترک خانه گفتم
کز ناله‌های زارم زحمت بود شما را
از عشق خوب رویان من دست شسته بودم
پایم به گل فرو شد در کوی تو قضا را...
ای مدعی که کردی فرهاد را ملامت
باری ببین و تن زن شیرین خوش لقا را
تا مبتلا نگردی گر عاقلی مدد کن
در کار عشق لیلی مجنون مبتلا را
ای عشق بس که کردی با عقل تنگ خویی
مسکین برفت و اینک بر تو گذاشت جا را
مجروح هجرت ای جان مرهم ز وصل خواهد
این است وجه درمان آن درد بی‌دوا را
من بنده‌ام تو شاهی با من هر آنچه خواهی
می‌کن، که بر رعیت حکم است پادشا را
گر کرده‌ام گناهی در ملک چون تو شاهی
حدم بزن ولیکن از حد مبر جفا را
از دهشت رقیبت دور است سیف از تو
در کویت ای توانگر سگ می‌گزد گدا را
سعدی مگر چو من بود آنگه که این غزل گفت
«مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا» 

***

هر که در عشق نمیرد به بقایی نرسد
مرد باقی نشود تا به فنایی نرسد
تو به خود رفتی، از آن کار به جایی نرسید
هر که از خود نرود هیچ به جایی نرسد
در ره او نبود سنگ و اگر باشد نیز
جز گهر از سر هر سنگ به پایی نرسد
عاشق از دلبر بی‌لطف نیابد کامی
بلبل از گلشن بی گل به نوایی نرسد
سعی کردی و جزا جستی و گفتی هرگز
بی عمل مرد به مزدی و جزایی نرسد
سعی بی عشق تو را فایده ندهد که کسی
به مقامات عنایت به عنایی نرسد
هر که را هست مقام از حرم عشق برون
گر چه در کعبه نشیند به صفایی نرسد
تندرستی که ندانست نجات اندر عشق
اینت بیمار که هرگز به شفایی نرسد
دلبرا چند خوهم دولت وصلت به دعا
خود مرا دست طلب جز به دعایی نرسد
خوان نهاده‌ست و گشاده در و بی خون جگر
لقمه‌ای از تو توانگر به گدایی نرسد
ابر بارنده و تشنه نشود زو سیراب
شاه بخشنده و مسکین به عطایی نرسد
سیف فرغانی دردی ز تو دارد در دل
می‌پسندی که بمیرد به دوایی نرسد؟! 

 ***

همچو من وصل تو را هیچ سزاواری هست؟
یا چو من هجر تو را هیچ گرفتاری هست؟
دیدهٔ دهر به دور تو ندیده است به خواب
که چو چشمت به جهان فتنهٔ بیداری هست
ای تماشای رخت داروی بیماری عشق
خبرت نیست که در کوی تو بیماری هست
هر کجا دل شده‌ای بر سر کویت بینم
گویم المنةلله که مرا یاری هست
گر من از عشق تو دیوانه شوم باکی نیست
که چو من شیفته در کوی تو بسیاری هست... 

 ***

از عشق دل افروزم، چون شمع همی سوزم
چون شمع همی سوزم، از عشق دل افروزم
از گریه و سوز من او فارغ و من هر شب
چون شمع ز هجر او می‌گریم و می‌سوزم
در خانه گرم هر شب از ماه بود شمعی
بی‌روی چو خورشیدت چون شب گذرد روزم
در عشق که مردم را از پوست برون آرد
از شوق شود پاره هر جامه که بردوزم
هر چند فقیرم من گر دوست مرا باشد
چون گنج غنی باشم گر مال بیندوزم 

 ***

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد
آبی‌ست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان! به نیکی خواهم دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد



تاريخ : دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب: آي کيدو کي شين کاي, آموزش آي کيدو کي شين کاي, آي کيدو کي شين کاي قدرتمندترين آي کيدو دنيا, آي کيدو کي شين کاي پيشرفته ترين آي کيدو جهان, محمد شاملو دان 10 آي کيدو کي شين کاي, محمد شاملو بهترين شيهان آي کيدو ايران , آي کيدو, آموزش آي کيدو, آي کيدو به صورت خصوصي, آي کيدو را ياد بگيريد, از خود دفاع کنيد, دفاع شخصي, بهترين ورزش دفاع شخصي, آي کيدو خصوصي, آي کيدو با بهترين مربي, آموزش آي کيدو با بهترين مربي ها, آي کيدو, آموزش آي کيدو, آي کيدو به صورت خصوصي, آي کيدو را ياد بگيريد, از خود دفاع کنيد, دفاع شخصي, بهترين ورزش دفاع شخصي, آي کيدو خصوصي, آي کيدو با بهترين مربي, آموزش آي کيدو با بهترين مربي ها,ادبيات,ادبيات ايران و جهان,اشعار شعراي ايراني, زيباترين اشعار,اشعار شاعران فارسي زبان,شاعران پارسي گو, زندگي نامه شعرا, ادبيات انگليس, ادبيات فرانسه, ادبيات جهان, گزیده اشعار سیف فرغانی, | 6:20 | نویسنده : آقای سعید اکبرزاده |

 

گزیده اشعار مولوی

 

بشنـو این نی چون شکایت می‌کـــنـد
از جداییــها حکایت مـــی‌کنـد
کــــز نیستـــان تـــا مـــــرا ببریــــده‌انـد
در نفیـرم مـرد و زن نالیـــــده‌انـد
سینه خواهم شرحـــه شرحـــه از فراق
تـــا بگـــویــم شـــرح درد اشتیـــــاق
هـــر کسی کو دور ماند از اصل خویش
بـــاز جویـــد روزگــــــار وصـــل خـــویش
مــن بــــه هــــر جمعیتی نالان شـــدم
جفــت بــدحالان و خوش‌حالان شـــدم
هــر کســی از ظن خود شد یـار من
از درون مـن نجست اسرار مــن
سر من از ناله‌ی مـــن دور نیست
لیـک چشم و گوش را آن نور نیست...

 ***

ای یوسف خوش نام مـا خوش می‌روی بر بام مــــا
ای درشکـــسته جــام مـا ای بــردریـــــده دام ما
ای نــور مـا ای سور مـا ای دولت منصــور مـا
جوشی بنه در شور ما تا می‌شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یــار مـــا عیــار مـــا دام دل خمـــار مـــا
پا وامکــش از کار ما بستان گــــرو دستار مــا
در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل
وز آتـــــش ســودای دل ای وای دل ای وای مــــا

***

مــن غلام قمــرم ، غيـــر قمـــر هيــــچ مگو
پيش مـــن جــز سخن شمع و شكــر هيچ مگو
سخن رنج مگو ،جز سخن گنج مگو
ور از اين بي خبري رنج مبر ، هيچ مگو
دوش ديوانه شدم ، عشق مرا ديد و بگفت
آمـــدم ، نعـــره مــزن ، جامه مـــدر ،هيچ مگو
گفتــم :اي عشق مــن از چيز دگــر مي ترســم
گــفت : آن چيـــز دگـــر نيست دگـر ، هيچ مگو
من به گــوش تـــو سخنهاي نهان خواهم گفت
ســر بجنبـــان كـــه بلـــي ، جــــز كه به سر هيچ مگو
قمـــري ، جـــــان صفتـــي در ره دل پيــــــدا شـــد
در ره دل چـــه لطيف اســت سفـــر هيـــچ مگــو
گفتم : اي دل چه مه است ايــن ؟ دل اشارت مي كرد
كـــه نـــه اندازه توســت ايـــن بگـــذر هيچ مگو
گفتم : اين روي فرشته ست عجب يا بشر است؟
گفت : اين غيـــر فرشته ست و بشــر هيچ مگو
گفتم :اين چيست ؟ بگو زير و زبر خواهم شد
گــفت : مي باش چنيــن زيرو زبر هيچ مگو
اي نشسته در اين خانه پر نقش و خيال
خيز از اين خانه برو،رخت ببر،هيچ مگو
گفتم:اي دل پدري كن،نه كه اين وصف خداست؟
گفت : اين هست ولـــي جان پدر هيچ مگو

***

ای قـوم بــه حج رفتـه کجایید کجایید
معشــوق همیــن جـاست بیایید بیایید
معشــوق تــو همسـایه و دیــوار به دیوار
در بادیه ســـرگشته شمـــا در چــه هوایید
گــر صـــورت بی‌صـــورت معشـــوق ببینیــد
هــم خـــواجه و هــم خانه و هم کعبه شمایید
ده بـــــار از آن راه بـــدان خـــانه بـــرفتیــــد
یــک بـــار از ایـــن خانــه بــر این بام برآیید
آن خانــــه لطیفست نشان‌هـــاش بگفتیــد
از خــواجــــه آن خــــانـــــه نشانـــی بنماییـــد
یک دستـــه گــل کــو اگـــر آن بـــــاغ بدیدیت
یک گـــوهر جــــان کـــو اگـــر از بحر خدایید
با ایــــن همـه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

***

حیلت رها کن عاشقــا دیوانه شو دیوانه شو
و انـدر دل آتش درآ پــــروانـه شــو پروانــــــه شو
هــم خــویش را بیگـــانه کن هم خانه را ویرانه کن
و آنگه بیا با عاشقان هم خانـه شـو هم خانه شــو
رو سینــه را چـون سینه ها هفت آب شو از کینه ها
و آنگـــه شراب عشــق را پیمانـــه شــــو پیمانــه شـو
باید کـــه جملــه جــان شــوی تا لایق جانان شوی
گـــر ســوی مستــان میــروی مستانه شـــو مستانه شو..

 ***

هلـــه نومیـــد نباشی کـــه تـــو را یـــار بــراند
گـــرت امروز بـــراند نــه کـــه فـــردات بخواند
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کـــن آن جا
ز پس صبر تـــو را او به ســـر صـــدر نشاند
و اگــر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرهــا
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند...

***

ای دوست قبولم کن وجانم بستان
مستــم کن وز هر دو جهانم بستان
بـا هر چه دلم قـرار گیرد بی تو
آتش بــه من اندر زن و آنم بستـان...

***

یــار مرا غار مــرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غـــار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تــویی فاتح و مفتوح تـویی
سینـــه مشــروح تــویی بـــر در اســرار مرا
نـــور تـــویی سـور تــویی دولت منصور تـویی
مـــرغ کـــه طــور تــویی خســته بــه منقار مرا
قطـــره تویی بحــر تویی لطـف تــویی قهــر تویی
قنــد تـــویی زهـــر تــویی بیــــش میـــازار مرا
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی
روضــه اومیــد تویـــی راه ده ای یــار مرا
روز تــویی روزه تـــویی حـاصل دریوزه تـویی
آب تــویی کــوزه تــویی آب ده این بـــار مـــرا
دانـــه تویــی دام تــویی بــاده تویی جام تـویی
پختـــه تویی خـــام تــویی خـــام بمگـــذار مرا
این تن اگـــر کـــم تــندی راه دلــم کــم زندی
راه شــدی تــا نبــدی ایـــن همـــه گـــفتار مرا

***

عـــــالم همـــه دریــا شـــود دریـــا ز هیبت لا شـــود
آدم نماند و آدمی گــــر خــــویش بـــا آدم زند
دودی بـــرآید از فلك نــی خلق مـــاند نــی ملـــك
زان دود ناگــــه آتشی بر گــــنبد اعظم زند
بشكافد آن دم آسمان نی كون ماند نی مكان
شوری درافتد در جهــان وین سـور بر ماتم زند
گـــه آب را آتش بــرد گــه آب آتش را خــورد
گــه مــوج دریای عــدم بـــر اشــهب و ادهـــم زند
خورشیـد افتــد در كـــمی از نـــور جان آدمی
كـــم پـرس از نامحـــرمان آنجا كـــه محرم كـم زند...

***

من اگر دست زنانم نه من از دست زنانم
نـــه از اینم نــه از آنم مــن از آن شهر کـلانم
نـــه پـــی زمــــر و قمــارم نه پی خمر و عقارم
نـــه خمیـــرم نــــه خمـــارم نــه چنینم نه چنانم
مـــن اگـــر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
نه ز خاکم نه ز آبم نه از این اهــــل زمــــانم
خــرد پـــوره آدم چـــه خبـــر دارد از ایــن دم
کـه مــن از جمــله عالــم به دو صد پرده نهانم
مشنـو این سخن از من و نه زین خاطر روشن
که از این ظاهر و باطن نه پذیرم نه ستانم...

***

بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شود
جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کند
عقل خروش می‌کند بی‌تو به سر نمی‌شود
خمر من و خمار من باغ من و بهار من
خواب من و قرار من بی‌تو به سر نمی‌شود
جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی
آب زلال من تویی بی‌تو به سر نمی‌شود
گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی بی‌تو به سر نمی‌شود
دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی
این همه خود تو می‌کنی بی‌تو به سر نمی‌شود
بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی بی‌تو به سر نمی‌شود
گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم
ور بروی عدم شوم بی‌تو به سر نمی‌شود
خواب مرا ببسته‌ای نقش مرا بشسته‌ای
وز همه‌ام گسسته‌ای بی‌تو به سر نمی‌شود
گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من بی‌تو به سر نمی‌شود
بی تو نه زندگی خوشم بی‌تو نه مردگی خوشم
سر ز غم تو چون کشم بی‌تو به سر نمی‌شود
هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد
هم تو بگو به لطف خود بی‌تو به سر نمی‌شود

 



تاريخ : جمعه 16 مرداد 1394برچسب: آي کيدو کي شين کاي, آموزش آي کيدو کي شين کاي, آي کيدو کي شين کاي قدرتمندترين آي کيدو دنيا, آي کيدو کي شين کاي پيشرفته ترين آي کيدو جهان, محمد شاملو دان 10 آي کيدو کي شين کاي, محمد شاملو بهترين شيهان آي کيدو ايران , آي کيدو, آموزش آي کيدو, آي کيدو به صورت خصوصي, آي کيدو را ياد بگيريد, از خود دفاع کنيد, دفاع شخصي, بهترين ورزش دفاع شخصي, آي کيدو خصوصي, آي کيدو با بهترين مربي, آموزش آي کيدو با بهترين مربي ها, آي کيدو, آموزش آي کيدو, آي کيدو به صورت خصوصي, آي کيدو را ياد بگيريد, از خود دفاع کنيد, دفاع شخصي, بهترين ورزش دفاع شخصي, آي کيدو خصوصي, آي کيدو با بهترين مربي, آموزش آي کيدو با بهترين مربي ها,ادبيات,ادبيات ايران و جهان,اشعار شعراي ايراني, زيباترين اشعار,اشعار شاعران فارسي زبان,شاعران پارسي گو, زندگي نامه شعرا, ادبيات انگليس, ادبيات فرانسه, ادبيات جهان, گزیده اشعار مولوی, | 3:37 | نویسنده : آقای سعید اکبرزاده |

 

 

گزیده اشعار شهریار

 

در دیاری كه در او نیست كی یسار كسی 
كاش یارب كه نیفتد به كسی كار كسی
هـر كس آزار منِ زار پسندید ولی
نپـسـندید دلِ زار مـن آزارِ كسی
آخرش محنت جانكاه به چاه اندازد
هركه چون ماه برافروخت شبِ تارِكسـی
سودش این بس كه به هیچش بفروشند چو من 
هر كه باقیمت جان بود خریدار كسـی

***

زمســتان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
ولیـکــن پوســت خواهد کند ما یک لاقبایان را
ره ماتم سـرای ما ندانم از که می پرسـد
زمسـتانی که نشناسد در دولت سرایان را
به دوش از برف بالاپوش خز ارباب می آید
که لرزانـد تن عـریان بی برگ و نوایان را
طبیب بی مروت کـی به بالـن فقیر آید
که کس در بند درمان نیست درد بی دوایان را
به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر
که حاجت بردن ای آزاده مرد این بی صفایان را
حریفی با تمسخر گفت زاری شهریارا بـس
که میگیرند در شهر و دیار ما گدایان را

***

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا

***

چو بستی در به روی من، به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی، به درد خویش خو کردم
چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم درتو 
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم
خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر 
من این ها هردو با آیینه ی دل روبرو کردم
فشردم با همه مستی به دل سنگ صبوری را 
ز حال گریه ی پنهان حکایت با سبو کردم
فرود آی ای عزیز دل که من از نقش غیر تو 
سرای دیده با اشک ندامت شستشو کردم
صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را 
ولی من باز پنهانی ترا هم ، آرزو کردم
ملول از ناله ی بلبل مباش ای باغبان رفتم 
حلالم کن اگر وقتی گلی درغنچه بو کردم
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی 
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم
حراج عشق و تاراج جوانی، وحشت پیری 
در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم
از این پس "شهریارا" ما و از مردم رمیدن ها 
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم

***

قمار عاشقان بردی ندارد از نداران پرس 
کس از دور فلک دستی نبرد از بدبیاران پرس 
جوانی‌ها رجزخوانی و پیریها پشیمانی است 
شب بدمستی و صبح خمار از میگساران پرس 
قراری نیست در دور زمانه بی‌قراران بین 
سر یاری ندارد روزگار از داغ یاران پرس 
تو ای چشمان به خوابی سرد و سنگین مبتلا کرده 
شبیخون خیالت هم شب از شب زنده داران پرس 
تو کز چشم و دل مردم گریزانی چه میدانی 
حدیث اشک و آه من برو از باد و باران پرس 
عروس بخت یکشب تا سحر با کس نخوابیده 
عروسی در جهان افسانه بود از سوگواران پرس 
جهان ویران کند گر خود بنای تخت جمشید است 
برو تاریخ این دیر کهن از یادگاران پرس 
به هر زادن فلک آوازه‌ی مرگی دهد با ما 
خزان لاله و نسرین هم از باد بهاران پرس 
سلامت آنسوی قافست و آزادی در آن وادی 
نشان منزل سیمرغ از شاهین شکاران پرس 
به چشم مدعی جانان جمال خویش ننماید 
چراغ از اهل خلوت گیر و راز از رازداران پرس 
گدای فقر را همت نداند تاخت تا شیراز 
به تبریز آی و از نزدیک حال شهریاران پرس

***

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را
به یاد یار دیرین کاروان گم کرده رامانم
که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را
بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی
چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را
چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی
که در کامم به زهرآلود شهد شادمانی را
سخن با من نمی گوئی الا ای همزبان دل
خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را
نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده
به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را
به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان
خدا را بر مگردان این بلای آسمانی را
نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن
که از آب بقا جویند عمر جاودانی را

 



تاريخ : چهار شنبه 14 مرداد 1394برچسب: آي کيدو کي شين کاي, آموزش آي کيدو کي شين کاي, آي کيدو کي شين کاي قدرتمندترين آي کيدو دنيا, آي کيدو کي شين کاي پيشرفته ترين آي کيدو جهان, محمد شاملو دان 10 آي کيدو کي شين کاي, محمد شاملو بهترين شيهان آي کيدو ايران , آي کيدو, آموزش آي کيدو, آي کيدو به صورت خصوصي, آي کيدو را ياد بگيريد, از خود دفاع کنيد, دفاع شخصي, بهترين ورزش دفاع شخصي, آي کيدو خصوصي, آي کيدو با بهترين مربي, آموزش آي کيدو با بهترين مربي ها, آي کيدو, آموزش آي کيدو, آي کيدو به صورت خصوصي, آي کيدو را ياد بگيريد, از خود دفاع کنيد, دفاع شخصي, بهترين ورزش دفاع شخصي, آي کيدو خصوصي, آي کيدو با بهترين مربي, آموزش آي کيدو با بهترين مربي ها,ادبیات,ادبیات ایران و جهان,اشعار شعرای ایرانی, زیباترین اشعار,اشعار شاعران فارسی زبان,شاعران پارسی گو, زنئگی نامه شعرا, ادبیات انگلیس, ادبیات فرانسه, ادبیات جهان, گزیده اشعار شهریار, | 7:16 | نویسنده : آقای سعید اکبرزاده |

گزیده اشعار مهدی سهیلی

 

 

 

 

دوست میدارم که با خویشان خود بیگانه باشم
همدم عقلم چرا همصحبت دیوانه باشم
دل به هر کس کی سپارم من در دلها مقیم
تا نتوانم شمع مجلس شد چرا پروانه باشم
آزمودم آشنایان را فغان از آشنایی
آرزومندم که با هر آشنا بیگانه باشم
مرغ خوشخوانم وگر در حلقه زاغان نشینم
کی توانم لحظه ای در نغمه مستانه باشم
مردمی گم شد میان آشنایان از تو پرسم
با چنین نامردمان بیگانه باشم یا نباشم 

***

خداگو با خداجو فرق دارد
حقیقت با هیاهو فرق دارد
بسا مشرک که خود قرآن بدست است
نداند در حقیقت بت پرست است

***

بار الها بال پروازم ببخش
روح آزاد سبکتازم ببخش
عاشق بزم تو ام ،راهم بده
عقل روشن ،جان آگاهم بده 

***

عارف كسي بود كه به شب اي خدا كند
با سوز سينه خسته دلان را دعا كند
پيچد سر از عنايت سلطان به كبر و ناز
در كوي فقر قامت خدمت دو تا كند
بر پاي شاه اگر سر ذلت نهاده است
با شرم توبه سجده ي حق را قضا كند 

***

گر با سحر خو کنی بانگ خدا را بشنوی
دل را اگر گیسو کنی ، هرشب ندا را بشنوی
در آن سکوت جانفزار از عرش می آید صدا
گوش دگر باید ترا تا آن صدا را بشنوی 

 ***

اگر كه گل رود از باغ باغبانان چه كند ؟
چو بي بهار شود با غم خزان چه كند ؟
كسي كه مهر گل از دل نميتواند كند
به باغ خشك در ايام مهرگان چه كند
به گريه زنگ غم از دل بشوي و شادان باش
دل گرفته غم خفته را نهان چه كند ؟ 

***

ای یاد تو در ظلمت شب همسفر من
وی نام تو روشنگر شام و سحر من
جز نقش تو نقشی نبود در نظر من
شبها منم و عشق تو و چشم تر من
وین اشک دمادم که بود پرده در من
در عطر چمن های جهان بوی تو دیدم
در برگ درختان سر گیسوی تو دیدم
هر منظره را منظری از روی تو دیدم 

 ***

نیمشب همدم من دیده گریان من است
ناله مرغ شب از حال پریشان من است
خنده ها برلب من بود و کس آگاه نشد
زین همه درد خموشانه که بر جان منست
قافل از حق شدم و قافله عمر گذشت
ناله ام زمزمه روح پریشان منست
در بر عشق بسی دم زدم از رتبت عقل
گفت خاموش که او طفل دبستان من است 

 ***

خداجو با خداگو فرق دارد
حقیقت با هیاهو فرق دارد
خداگو حاجی مردم فریب است
خداجو مومن حسرت نصیب است
خداجو را هوای سیم و زر نیست
بجز فکر خدا،فکر دگر نیست 

 ***

الاهی غمم بار خاطر نباشد
که در غم مرا جان صابر نباشد
الاهی نباشد وداعی و گر هست
برای کسی بار آخر نباشد
به هنگام کوچ عزیزان الاهی
نگه کردن از چشم شاعر نباشد
الاهی کسی را که من دوست دارم
به دوران عمرم مسافر نباشد 

 ***

آمدی با تاب گیسو ،تا که بی تابم کنی
زلف را یکسو زدی،تا غرق مهتابم کنی
آتش از برق نگاهت ریختی بر جان من
خواستی تا در میان شعله ها آبم کنی 

 ***

زندگي يعني چه؟ يعني آرزو كم داشتن
چون قناعت پيشگان روح مكرم داشتن
جامهي زيبا بر اندام شرف آراستن
غير لفظ آدمي معناي آدم داشتن
قطره ي اشكي به شبهاي عبادت ريختن
بر نگين گونه ها الماس شبنم داشتن
نيمشب ها گردشي مستانه در باغ نياز
پاكي عيسي گزيدن عطر مريم داشتن
با صفاي دل ستردن اشك بي تاب يتيم
در مقام كعبه چشمي هم به زمزم داشتن
تا برآيد عطر مستي از دل جام نشاط
در گلاب شادماني شربت غم داشتن
مهتر رمز بزرگي در بشر داني كه چيست
مردم محتاج را بر خود مقدم داشتن
مهلت ما اندک است وعمر ما بسیار نیست
در چنین فرصت مرا با زندگی پیکار نیست
سهم ما چون دامنی گل نیست در گلزار عمر
یار بسیار است اما مهلت دیدار نیست
آب و رنگ زندگی زیباست در قصر خیال
جلوه این نقش جز بر پرده ی پندار نیست
با نسیم عشق باغ زندگی را تازه دار
ورنه کار روزگار کهنه جز تکرار نیست 

***

به من مگو که خدا را ندیده ام هرگز
اگر خدا طلبی
خدا در اشک یتیمان رفته از یاد است
خدا در آه غریبان خانه بر باد است
اگر خدا خواهی
درون بغض زنان غریب، جای خداست
دل شکسته هر بینوا سرای خداست 

***

خداوندا به دلهای شکسته
به تنهایان در غربت نشسته
به مردانی که در سختی خموشند
برای زندگانی، جان میفروشند
همه کاشانه شان خالی زقوت است
سخنهاشان نگاهی در سکوت است
به طفلانی که نام آور ندارند
سر حسرت به بالین میگذارند
به آن< درمانده زن> کز غم جانکاه
نهد فرزند خود را بر سر راه
به آن جمعی که از سرما بخوابند
ز <آه> جمع، <گرمی> میستانند
به آن چشمی که از غم گریه خیز است
به بیماری که با جان در ستیز است
به دامانی که از هر عیب پاک است
به هر کس از گناهان شرمناک است
دلم را از گناهان ایمنی بخش
به نور معرفتها روشنی بخش 

 



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 33 صفحه بعد